آژانس دونفره پارت ۱۱

ایباراکی_صبح ۷/۲۶
وقتی از کافه اومدن بیرون چویا با اَخم و تَخم به دازای نگاه کرد و گفت: برو بشین اونجا!.
و با دست به یه نیمکت اشاره کرد
دازای: چی؟ چرا؟
اون این سوالو می‌پرسه و بعدم میره روی نیمکت میشینه
چویا هم میره جلوی دازای روی زمین میشینه و کفش های (دازای) رو از پاش در میاره!
رانپو:داری چی کار میکنی؟
چویا با اعصاب خوردی گفت:خودت بیا ببین
و چند تا اسکناس رو بهش نشون میده.
حدود یک میلیون ین پول توی کفش های دازای بود!
چویا: ای مرتیکه کلاه بردار روانی£٪&¥$&€
دازای اصلا به خیالشم نبود و فقت پوزخند می‌زد. بعد که دری وری های چویا تموم شد دازای پرسید: اصن تو از کجا در مورد پول های مخفی من می‌دونستی؟
چویا: وقتی مدت ها به عنوان مافیا و الانم به عنوان عضوی از آژانس باهات کار کنم، تعجبی نداره بدونم!
دازای: خب منم آ......
رانپو: بسه!.....باور کنید تموم کردن دعوا های شما هیچ برام خوش آیند نیست!. بجنبید، باید به راهمون ادامه بدیم!.
*** خلاصه که ماجراجو های داستان به مسیری که به سمت هدف‌شون بود ادامه دادند***
فردی ناشناخته: قربان دارن نزدیک میشن
صدای رییسش: خوبه، آماده حمله باشید!......
.
.
.
.
.
.
.
دیدگاه ها (۲)

و اینم اوسی بانگوم با هوش مصنوعیبیوش رو بزارم؟

عکس براتون آوردم اصل جنس 🤌💖کپی به شرط لایک و فالو 🍰🍡و همچنین...

خب چطوره؟راستش به نظرم یه جوری شده تازه یادم رفت براش سایه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط